گروه سنی پیشنهادی: ۷+
جو نمیتوانست بخوابد. او فکر میکرد که شاید یک هیولا توی تاریکیِ زیرِ تختش قایم شده باشد. او درست فکر میکرد؛ یک هیولای ریزهمیزه زیر تخت جو بود که احساس میکرد درونش خالیِ خالی است و حسابی هم گرسنه بود. وقتی اتفاقی تاریکیِ توی یک جعبه را خورد، از مزهاش خیلی خوشش آمد. پس راه افتاد و رفت سراغ همهی تاریکیهای دوروبرش. تاریکیِ زیرِ تخت جو را خورد، بعد تاریکیِ توی کشو و پشت پرده را هورت کشید و همینطوری ادامه داد...
اگر هیولا همینطوری پیش میرفت توی چه جاهای دیگری تاریکی پیدا میکرد و میبلعید؟ آیا او میتوانست همهی تاریکیها را بخورد؟ اگر توی دنیا هیچ تاریکی نباشد چه میشود؟ به نظر شما تاریکی هم به اندازهی روشنایی مهم و زیباست؟
هیولای این داستان عاشق تاریکیست و آنقدر به خوردن تاریکیهای اطرافش ادامه میدهد که دیگر در سیارهی زمین، حتی در آسمان و کهکشانها هم ذرهای از تاریکی باقی نمیماند. وقتی هیولا تاریکیها را میخورَد بزرگ و بزرگتر میشود، اما کمکم متوجه میشود که آنچه در اطرافش باقی مانده تنها نور است و روشنایی، نه طلوعی وجود دارد و نه غروبی، نه سایهای هست و نه خواب و خیالی! ماه دیگر نمیدرخشد و ستارهها هم چشمک نمیزنند. حیواناتی که فقط در تاریکی و شب میخوابند بیدارند و کورمال کورمال راه میروند و یا سردرگم و افسردهاند. انگار زمین غمگین شده و دیگر هیچ زیبایی در آن به چشم نمیخورد. جو هم نمیتواند بخوابد و گریه میکند. حالا هیولا باید راهحلی برای این مسئله پیدا کند.
در این داستان متفاوت که خط سیر داستانی منسجم و شگفتانگیزی دارد، نویسنده هنرمندانه ضرورت وجود تاریکی را در تقابل با نور و روشنایی بازگو میکند؛ با خلق هیولایی که عاشق تاریکیست، تاریکیها را میبلعد و بزرگ و بزرگتر میشود. در واقع نویسنده با ظرافت ضمن پرداختن به ترس کودکان از تاریکی، به اهمیت وجود تاریکی و نقش آن در طبیعت و نظم جهان هستی اشاره میکند.
مخاطب با خواندن این داستان علاوه بر شریک شدن در تجربهی جو در ترس از تاریکی، که ممکن است ترس خودش هم باشد، با حیواناتی آشنا میشود که تنها هنگام شب و در تاریکی میتوانند شکار کنند و نبودن تاریکی زندگی طبیعیشان را به هم میزند. به علاوه برخی از پدیدههای طبیعی تنها هنگام شب و در صورت وجود تاریکی زیبا هستند؛ مانند چشمک زدن ستارگان، درخشش ماه، طلوع یا غروب خورشید، نورِ کرمهای شبتاب و حتی بازی نور و سایه.
در پایان داستان هیولا پی میبرد که از بین رفتن مطلقِ تاریکی، رنگی از غم و اندوه به همه چیز پاشیده است. هیولا غمگین میشود، جو را در آغوش میگیرد و تاریکیهای وجودش را دوباره به طبیعت بازمیگرداند، پس شب تاریک میشود، تاریکی به داخل غارها و لانهی حیوانات برمیگردد، خورشید در دلِ سیاهی شب طلوع و در اوج روشنایی و نور غروب میکند و در تاریکیِ شب آرامش و سکون همه جا را فرا میگیرد.
فراز و فرود داستان برای خواننده غافلگیرکننده و پر از شگفتیست و خواندن اثر را برایش لذتبخش میکند. تصاویر کتاب هنرمندانه مفهوم تاریکی را متفاوت و فراتر از داستانهای دیگر نشان داده است.
طراحی و پیاده سازی توسط ایده گستران
تمامی حقوق برای دهکده کتاب بازی و اندیشه محفوظ است